فصل سوم: روش پژوهش
3-1 مقدمه40
3-2 روش پژوهش40
3-3 جامعه آماری40
3-4 نمونه و روش نمونهگیری40
3-5 ابزار پژوهش و شیوه ی اجرای آن41
3-6 روش تجزیه و تحلیل آماری45
فصل چهارم: یافتههای آماری پژوهش
4-1 مقدمه47
4-2 آمار توصیفی47
4-3 آمار استنباطی48
4-3-1 فرضیه اول48
4-3-2 فرضیه دوم49
4-3-3 فرضیه سوم50
4-3-4 فرضیه چهارم51
4-3-5 فرضیه پنجم52
فصل پنجم: تبیین یافتهها
5-1 تبین یافتهها54
5-2 محدودیتها56
5-3 پیشنهادات56
پیوست
پرسشنامه سلامت عمومی59
منابع
فهرست منابع فارسی63
فهرست منابع انگلیسی65
فهرست جداول
عنوان صفحه
جدول 4-1 اطلاعات جمعیت شناسی47
جدول4-2 نتایج آزمون t برای مقایسه میانگین دو گروه در متغیر سلامت روان48
جدول4-3 نتایح آزمون t برای مقایسه میانگین دو گروه در متغییر نشانههای جسمانی49
جدول4-4 نتایج آزمونt برای مقایسه میانگین دو گروه در متغیر نشانگان اضطراب50
جدول4-5 نتایج آزمون t برای مقایسه میانگین دو گروه در متغیر نارساکنش وری اجتماعی51
جدول4-6 نتایج آزمون t برای مقایسه میانگین دو گروه در متغیر افسردگی52
چکیده
انسان با توجه به پیچیدگیها و دشواریهای زندگی جهت رسیدن به رشد و پیشرفت در جنبههای گوناگون میبایست از توانایی لازم و کافی جهت مقابله با موقعیتهای دشوار زندگی و همچنین فراهم نمودن شرایط مناسب بهمنظور پیشرفت همهجانبه برخوردار باشد. بنابراین افراد موفق، تکاملیافته و دارای سلامتروانی کسانی هستند که توانایی و مهارت کافی را در برخورد با شرایط گوناگون زندگی دارند و همواره درصدد تغییر موقعیت خویش در جهت رشد و تکامل هستند.
این ویژگیها نشانگر برخورداری اینگونه افراد از مهارتهای زندگی میباشد. درحالی که افراد ناموفق و کسانی که به رشد و پیشرفت متعادل در جنبههای گوناگون زندگی دست نیافتهاند از سلامت روانی کمتری برخوردارند و همچنین توانایی حل مؤثر مشکلات و مسائل زندگی را ندارند میتوان گفت که فاقد مهارتهای زندگی کافی هستند وبدین ترتیب برخورداری از مهارتهای زندگی و بهکارگیری آن جهت دستیابی به رشد و کمال میتواند بسیاری از مشکلات، ناکامیها و ناهنجاریها را رفع نماید و در عوض یک زندگی بانشاط، پرتلاش، روبه پیشرفت و کمال را به ارمغان آورد.
1-1 مقدمه
پیشرفتهای علمی و تکنولوژی در سالهای اخیر، انسانها را با انبوهی فزاینده از مسائل گوناگون مواجه ساخته است. کار، تحصیل و فشارهای روانی- اجتماعی از جمله مسائلی هستند که اغلب نوجوانان و جوانان با آنها روبرو هستند. توانایی حل مؤثر مسائل مذکور و مشکلات مشابه از جمله مهارتهای مهم و مفیدی هستند که نقش تعیینکنندهای در تأمین سلامت روانی و موفقیت فرد و در نتیجه زندگی سالم و اثربخش دارند و همه انسانها بهطور فطری توانایی حل مشکلات زندگی را دارند، ولیکن این توانایی باید مطابق با شرایط و موقعیت فرد پرورش یابد بهطوری که به عنوان مهارتهای کارآمد در آنان درونی شود. متأسفانه طبق بررسیهای انجام شده تواناییها و مهارتهای علمی و سازشی بسیاری از نوجوانان و جوانان کشور ما برای حل مؤثر مسائل زندگی فردی و اجتماعی آنان کفایت نمیکند. بنابراین آموزش مهارتهای زندگی با تأکید بر مهمترین مسائل فردی و اجتماعی نوجوانان به عنوان اصل مهم و انکارناپذیر است که تاکنون علیرغم توجه خاص بسیاری از کشورهای جهان و تأکید خاص«سازمان بهداشت جهانی» جای آن در برنامههای تحصیلی مدارس کشورمان خالی مانده است. البته اخیراً گامهای برداشته شده است که نیازمند توجه علمی و تخصصی بیشتر میباشد.(سازمان بهداشت جهانی،1997)
روانشناسان در دهههای اخیر در بررسی اختلالات رفتاری و انحرافات به این نتیجه رسیدهاند که بسیاری از اختلالات و آسیبها در ناتوانی افراد در تحصیل صحیح و مناسب از خود و موقعیت خویش، عدم احساس کنترل و کفایت شخصی جهت رویارویی با موقعیتهای دشوار و عدم آمادگی برای حل مشکلات و مسائل زندگی به شیوه مناسب، ریشه دارد. بنابراین با توجه به تغییرات و پیچیدگیهای روزافزون جامعه و گسترش روابط اجتماعی،آمادهسازی افراد به خصوص نسل جوان جهت رویارویی با موقعیتهای دشوار امری ضروری به نظر میرسد. در همین راستا روانشناسان با حمایت سازمانهای ملی و بینالمللی، جهت پیشگیری از بیماریهای روانی و ناهنجاریهای اجتماعی آموزش مهارتهای زندگی را در سراسر جهان و در سطح مدارس آغاز نمودهاند.(طارمیان و همکاران، 1378)
آنچه امروزه تحت عنوان مهارتهای زندگی مشهود است تنها حاصل کار پژوهشگران عصر حاضر نیست بلکه از این مهارتها در لابلای تعالیم الهی بخصوص در قرآن و احادیث معصومین بیان شده است. بهطوری که تلاش برای برقراری ارتباط مفید و مؤثر با دیگران، خودشناسی و توجه به ارزشها که از فصول اساسی درس مهارتهای زندگی است به کرات در قرآن، نهجالبلاغه، و صحیفه سجادیه و احادیث منقول از سایر معصومین مورد تأکید قرار گرفته است.(طارمیان و همکاران،1378)
هدف اصلی سازمان بهداشت جهانی از ایجاد طرح مهارتهای زندگی در زمینه بهداشت روانی این است که جوامع مختلف در سطوح جهان نسبت به گسترش، به کارگیری و ارزیابی برنامه آموزش مهارتهای زندگی را متمرکز بر رشد تونائیهای روانی مانند حل مسئله، مقابله با هیجانات، خودآگاهی، سازگاری اجنماعی و کنترل استرس بین کودکان و نوجوانان اقدام نمایند.(ناستاسیا،1998)
با توجه به نقش مهم مدارس در تأمین بهداشت روانی دانشآموزان،برنامه آموزش مهارتهای زندگی روش مؤثری در جهت رشد شخصیت سالم دانشآموزان و تأمین و حفظ بهداشت روانی دانشآموزان تلقی میشود. به این ترتیب مدارس به جای این که تنها بر افزایش عملکرد تحصیلی دانشآموزان تمرکز نمایند باید بر تأمین و حفظ روان آنان نیز تأکید نمایند و اقدامات لازم را بهمنظور تحقیق هدف مذکور انجام دهند چرا که اگر هدف فوق تحقق یابد بسیاری از مشکلات تحصیلی و آموزشگاهی نیز خود به خود کاهش مییابد.(ناستاسیا،1998)
1-2 بیان مسئله
رشد انسان در زمینههای روانی، اجتماعی، جسمانی، جنسی، شغلی، شناختی، الگو«خود» اخلاقی و عاطفی صورت میگیرد هریک از زمینهها نیازمند مهارت و توانایی میباشد. در واقع میتوان گفت که تکامل مراحل رشدی وابسته به مهارتهای زندگی است. زمانی که افراد مهارتهای زندگی اساسی را کسب نمایند در عملکرد بهینه خود پیشرفت میکنند. آموزش مهارتهای زندگی نقش اساسی را در بهداشت روانی ایفا میکند و البته زمانی که در یک مقطع رشدی مناسب ارائه شود نقش برجستهتری خواهد داشت. بهطور تعیین میتوان گفت که بسیاری از نوروزها و سایکوزها ناشی از نقص در رشد مهارتهای زندگی اساسی است. درواقع آموزش مهارتهای زندگی نقش درمانی دارد.(گینتر، گازداوداران،1996)
همانگونه که بروکز اشاره کرده است رویکرد مهارتهای زندگی یک چارچوب سازمانیافتهای را برای مراکز مشاوره و بهداشت روانی فراهم میکند و یک عنصر آموزشی و یکسوی و مهم برای مدارس ابتدایی و دبیرستان میباشد.(بروکز،1984)
سازمان بهداشت جهانی«WHO» بهمنظور افزایش سطح بهداشت روانی و پیشگیری از آسیبهای روانی- اجتماعی، برنامهای تحتعنوان آموزش مهارتهای زندگی تدارک دیده و در سال 1993 در«یونیسف» (صندوق کودکان سازمان ملل متحد)مطرح نمود.(سازمان بهداشت جهانی،1377)
براساس پژوهشهای انجام شده، عواملی نظیر عزتنفس، مهارتهای بین فردی برقراری ارتباط مطلوب، تعیین هدف، تصمیمگیری، حل مسأله، تعیین و شناسایی ارزشهای فردی در پیشگیری و یا کاهش ابتلاء نوجوانان به انواع ناهنجاریهای رفتاری و اختلالات روانی و افزایش سطح سلامت روان آنان نقش مؤثری دارند. بنابراین با توجه به اهمیت و ارزش آموزش مهارتهای زندگی با اهداف گوناگون پیشگیرانه و ارتقاء سطح سلامت روان، فقدان این مهارتها موجب میشود که فرد در برابر فشارها و استرسها به رفتاری غیرمؤثر و ناسازگارانه روی آورد. آموزش چنین مهارتهایی در کودکان و نوجوانان، احساس کفایت، توانایی مؤثر بودن، غلبه کردن بر مشکل را به وجود میآورد.(طارمیان،1378)
1-3 اهمیت و ضرورت پژوهش
امروزه در سراسر جهان بر اهمیت بهداشت روانی تأکید و روز به روز با انجام تحقیقات وسیع و گوناگون اهمیت و نقش آن در زندگی فردی و اجتماعی آشکارتر میگردد. بهطوری که سال 2001 میلادی از طرف سازمان بهداشت جهانی، تحت عنوان سال جهانی«بهداشت روانی» اعلام گردید. سازمان مذکور در این سال شعار«غفلت بس است، مراقبت کنیم» را جهت آشکارتر ساختن موضوع مطرح نمود.(سازمان بهداشت جهانی،2001)
این امر نشاندهنده آن است که بهداشت روانی موضوعی است که باید در سطح جهان موردتوجه قرار گیرد. یکی از دلایلی که در اهمیت این موضوع مطرح است، شیوع روزافزون ابتلاء به انواع اختلالات روانی است. درواقع میتوان گفت، عمدهترین هدف بهداشت روانی پیشگیری است و از سه نوع پیشگیری که در بهداشت روانی مطرح میشود پیشگیری اولیه مورد توجه قرار میگیرد. در پیشگیری اولیه جمعیت سالم در جامعه موردنظر هستند و تمام اقداماتی که در این حیطه صورت میگیرد، در جهت آمادهسازی افراد و فراهم نمودن شرایط مناسب برای زندگی سالم از تمامی جنبههای جسمانی، روانی و اجتماعی میباشد بنابراین هدف، افزایش آگاهی و توانایی افراد در برخورد صحیح و مناسب با رویدادهای زندگی میباشد. آموزش، اساسیترین روش پیشگیری اولیه است. از طرفی دیگر مهمترین و مؤثرترین دوره سنی جهت آموزش پیشگیرانه، دوره نوجوانی است.
به همین دلیل متخصصین روانی، آموزش پیشگیرانه در دوره نوجوانی را مورد توجه بسیار قرار میدهند و همچنین پژوهشها نشان میدهند که آموزش مهارتهای زندگی به ارتقاء بهداشت روانی کودکان و نوجوانان در ابعاد مختلف زندگی کمک میکند و اساسیترین برنامه پیشگیرانه در سطح اولیه به شمار میرود. سلامتی بخش اصلی یک برنامه زندگی شاد است.
و مدارس نقش مهمی در آگاه ساختن نوجوانان پیرامون مسائل بهداشتی و سلامتی و آموزش علوم زندگی به آنان دارند.(حسینی،1378)
آموزش مهارتهای زندگی فرد را قادر میسازد تا دانش، ارزشها و نگرشهای خود را با تواناییهای بالفعال تبدیل کند. بدین معنا که فرد بداند چه کاری باید انجام دهد و چگونه آن را انجام دهد.
مهارتهای زندگی منجر به انگیزه در رفتار سالم میشود. همچنین بر احساس فرد از خود و دیگران و همچنین ادراک از وی مؤثر است. در ضمن منجر به افزایش اعتماد به نفس میشود.
بنابراین بهطور کلی میتوان گفت منجر به«سلامت روان» افراد میشود و در پیشگیری از بیماریهای روانی و مشکلات رفتاری نقش مؤثری دارد.(نوری و خانی، 1377)
با توجه به مطالب فوق و اهمیت و نقش ارزنده آموزش مهارتهای زندگی بر سلامت روان افراد به خصوص نوجوانان، پژوهش حاضر به بررسی تأثیر آموزش مهارتهای زندگی بر سلامت روان میپردازد.
1-3-1 اهداف آموزش مهارتهای زندگی
مجموعه مهارتهای زندگی یک رویکرد متمرکز بر فرد است که هدفش کمک به افراد جهت رشد مهارتهای خود کمکدهی میباشد. مجموعه مهارتهای زندگی فرض میکند که همه افراد تواناییها و ضعفهایی در مهارتهای زندگی دارند. احساسات، تفکر و اعمال نامؤثر به ناتوانی و ضعف در مهارتهای زندگی مربوط است. اهداف مجموعه مهارتهای زندگی، کمک به افراد، جهت کمک به خودشان است. بدین معنا که افراد، برخی مهارتهای جدید را برای زندگی به دست آورند، نسبت به زندگیشان احساس تعهد و مسئولیتپذیری داشته باشند. مجموعه مهارتهای زندگی نه تنها به توانمند ساختن افراد در زندگی حال میاندیشد بلکه به توانمندی آنان جهت زندگی آینده نیز تأکید میورزد. در ضمن متمرکز بر شکوفایی تواناییهای بالقوهی افراد است. بهطور کلی هدف از مجموعه مهارتهای زندگی، کمک به فرد جهت حرکت از ناتواناییها و ضعفهای مهارتی به سوی مهارتهای توانمند و قوی و سازنده میباشد.
چنین مهارتهای زندگی تصمیمات متعهدانه فردی را در برمیگیرد. مسئولیتپذیری یا تعهد فردی یک مفهوم مثبتی است که طبق آن افراد نسبت به سلامتیشان و اتخاذ تصمیماتشان در مسائل زندگی خویش متعهد هستند. درواقع هدف نهایی مهارتهای زندگی این است که افراد مسئولیت برتری شایستگی فردی خویش را بپذیرند. این شایستگی فردی شامل احساس کفایت و شایستگی سطح بالا، سلامت روانی،خود شکوفایی و پذیرش مسئولیت فردی میباشد. در نتیجه میتوان گفت مجموعه مهارتهای زندگی هم اهداف پیشگیرانه دارد و هم کنترل و مدیریت مشکلات و همانند یک رویکرد آموزشی، هم برای مداخلات گروهی و هم فردی مناسب است.(نلسون،جونز،1992)
برنامه مهارتهای زندگی بر این اصل استوار است که کودکان و نوجوانان حق دارند توانمند شوند و نیاز دارند که بتوانند از خودشان و علایقشان در برابر موقعیتهای سخت زندگی دفاع کنند. مهارتهای زندگی، مهارتهایی هستند که برای افزایش تواناییهای روانی- اجتماعی افراد آموزش داده میشوند و افراد را قادر میسازند که بهطور مؤثر با مقتضیات و کشمکشهای زندگی روبهرو شود. هدف از آموزش مهارتهای زندگی، افزایش تواناییهای روانی- اجتماعی و در نهایت پیشگیری از ایجاد رفتارهای آسیبزننده به بهداشت و سلامت و ارتقای سطح سلامت روان افراد است.(سازمان بهداشت جهانی،1377)
برنامه آموزش مهارتهای زندگی از رویکردهای پیشگیرانه نشأت میگیرد و این رویکردها پیشگیرانه مبتنی بر روانشناسی پیشگیری اجتماعی میباشد که هدف آن آموزش و ترویج شایستگیهاست.(کلینگمن،1998)
1-4 فرضیات پژوهش
در این پژوهش فرضیههای زیر مطرح است.
1- آموزش مهارتهای زندگی بر سلامت روان افراد تأثیر دارد.
2- آموزش مهارتهای زندگی بر کاهش نشانههای جسمانی افراد تأثیر دارد.
3- آموزش مهارتهای زندگی بر کاهش اضطراب افراد تأثیر دارد.
4- آموزش مهارتهای زندگی بر کاهش کارکرد و کنش اجتماعی افراد تأثیر دارد.
5- آموزش مهارتهای زندگی بر کاهش افسردگی افراد تأثیر دارد.
1-5 متغیرهای پژوهش
پژوهش حاضر به بررسی اثربخشی آموزش مهارتهای زندگی بر سلامت روان دانشجویان دختر شهرستان نجفآباد میپردازد. بنابراین متغیرهای پژوهش عبارتند از:
1-5-1 متغیرهای مستقل
در این پژوهش، مهارتهای زندگی متغیر مستقل میباشد.
1-5-2 متغیر وابسته
سلامت روان افراد، متغیر وابسته پژوهش حاضر میباشد.
1-5-3 متغیرهای کنترل
جنس و سن از متغیرهای کنترل پژوهش هستند.
1-5-4 متغیرهای مداخلهگر(تعدیلکننده)
سطح تحصیلات والدین، وضعیت اشتغال والدین و عملکرد تحصیلی دانشجویان به عنوان متغیرهای مداخلهگر پژوهش هستند.
1-6 تعریف مفهومی و عملیاتی متغیرهای پژوهش
1-6-1 تعریف مفهومی و عملیاتی مهارتهای زندگی
مفهومی: «موریس، ای، الیاس» از دانشگاه راجرز در آمریکا و مؤلف کتاب« تصمیمگیری اجتماعی و رشد مهارتهای زندگی» مفهوم عامی از مهارتهای زندگی ارائه میدهد.
« مهارتهای زندگی یعنی ایجاد روابط بینفردی مناسب و مؤثر، انجام مسئولیتهای اجتماعی، انجام تصمیمگیریهای صحیح، حل تعارضها و کشمکشها بدون توسل به اعمالی که به خود یا دیگران صدمه میزنند.»(نوری و خانی، 1377)
سازمان بهداشت جهانی در سال 1994 مهارتهای زندگی را اینگونه تعریف میکند:
« مهارتهای زندگی یعنی توانایی لازم برای رفتار مثبت و سازگارانه که به فرد توان رویارویی مؤثربا چالشهای زندگی روزانه را میدهد.»( به نقل از طارمیان، 1378)
عملیاتی در پژوهش حاضر منظور از مهارتهای زندگی موضوعاتی از قبیل شناخت خود و تواناییهای خود، آشنایی با ارزشهای خانوادگی و اجتماعی، آشنایی با نحوهی برقراری ارتباط با دیگران آشنایی با تصمیمگیری، آشنایی با نحوهی برقراری ارتباط با دیگران آشنایی با تصمیمگیری، آشنایی با سلامت جسمانی است. و مبنای آن آموزش فعالیتهای گروهی آزمودنیها میباشد.
1-6-2 تعریف مفهومی و عملیاتی سلامت روان
مفهومی: فرهنگ بزرگ روانشناسی لاروس بهداشت روانی را چنین تعریف میکند: استعداد روان برای هماهنگ، خوشایند ومؤثر کارکردن، در موقعیتهای دشوار، انعطافپذیر بودن و برای بازیابی تعادل خویش، توانایی داشتن.(گنجی، 1379)
سازمان بهداشت جهانی(WHO) بهداشت روانی را چنین تعریف میکند،« بهداشت روانی در درون مفهوم کلی بهداشت جای میگیرد و بهداشت معنی توانایی کامل برای ایفای نقشهای اجتماعی، روانی و جسمی؛ بهداشت تنها نبود بیماری یا عقبماندگی نیست.»( گنجی، 1379)
عملیاتی: در پژوهش حاضر، سلامت روان دانشجویان به وسیلهی« پرسشنامه سلامت عمومی گلدبرگ»(GHQ-28) سنجیده میشود که این پرسشنامه دارای چهار مقیاس میباشد:
بنابراین در این پژوهش، اکتساب نمرات پایین در خرده مقیاسهای علائم جسمانی(A)، اضطراب و بیخوابی(B) کنش و کارکرد اجتماعی(C) و افسردگی و خودکشی(D) و همچنین شاخص کلی علائم مرضی نشاندهنده سلامت روان فرد خواهد بود.
2-1 مقدمه
در طول قرن بیستم انسان بیشتر از تمام تاریخ دستخوش دگرگونی از نظر شیوههای زندگی، روابط اجتماعی مسائل بهداشتی و پزشکی شده است. تلاش شتابزده برای صنعتی شدن گسترش سریع شهرنشینی و زندگی ماشینی اثر معکوس بر سلامت روان انسان گذاشته است، اوضاع اجتماعی و اقتصادی، سیاسی و فرهنگی نابسامان جهان و بار مشکلات اجتماعی و محیطی واکنشهای بیمارگونه بسیاری در افراد جوامع به وجود آورده است که خود سبب وخیمتر شدن اوضاع و نامساعدتر شدن محیطزیست شده است. خوشبختانه نهضت بهداشت روانی در نیم قرن اخیر افکار غلط و خرافات در مورد بیماریهای روانی را کنار گذاشته و نشان داده اگر بیماریهای روانی را مانند سایر بیماریها زود تشخیص داده و درمان کنند، به همان نسبت از مزمن شدن و عوارض آن کاسته خواهد شد. زیرا بیماریهای روانی مانند سایر بیماریها قابل درمان و پیشگیری هستند.(ادبی،1379)
2-2 تعریف سلامت روان
سازمان بهداشت جهانی در سال 1986 تعریفی از سلامتی را ارائه داد: سلامتی گستره وسیعی است جهت توانمند ساختن فرد یا گروه، که از یک طرف موجب واقعیت بخشیدن به آمال و آزروها و ارضاء نیازها و از طرف دیگر باعث مقابله با محیط میشود. بنابراین طبق تعریف فوق به نظر میرسد سلامتی یک منبعی برای زندگی روزمره است نه به عنوان وسیلهای برای زندگی، یک مفهوم کاربردی و مثبت است که علاوه بر تأکید بر توانایی جسمانی افراد بر منایع فردی و اجتماعی آنان نیز تأکید میورزد.( اسکوفیلد، 1998)
اصطلاح سلامت روانی، اصطلاحی است که از آن برای بیان و اظهار کردن هدف خاصی برای جامعه استفاده میشود. هر فرهنگی بر اساس معیارهای خاص خود به دنبال سلامت روان است. هدف هر جامعهای این است که شرایطی را که سلامت اعضای جامعه را تضمین میکند آماده نماید. سلامت روان بخشی از سلامت عمومی است. منظور از سلامت روان، سلامت ابعاد خاصی از انسان مثل هوش، ذهن، حالت و فکر میباشد. از طرف دیگر سلامت روان بر سلامت جسمانی هم تأثیر دارد. بسیاری از پژوهشهای اخیر مشخص کردهاند که یک سری اختلالهای فیزیکی و جسمانی به شرایط خاص روانی مرتبط هستند. با وجود اینکه سلامت روان مفهوم وسیعی است اما هنوز یک تعریف کلی که مورد قبول همه باشد از آن به دست ندادهاند. هر فرد یا گروهی یک تصور خاص از سلامت روان دارد درحالی که در مورد سلامت جسمانی چنین حالتی وجود ندارد. در سال 1948، کمیسیون مقدماتی سومین کنگره جهانی بهداشت روانی، برای بهداشت روانی یک تعریف دو قسمتی ارائه میدهد:
1- بهداشت روانی حالتی است که از نظر جسمی، روانی و عاطفی در حدی که با بهداشت روانی دیگران انطباق داشته باشد برای فرد مطلوبترین رشد را ممکن میسازد.
2- جامعه خوب جامعهای است که برای اعضای خود چنین رشدی را فراهم میآورد در عینحال رشد خود را تضمین میکند و نسبت به سایر جوامع بردباری نشان میدهد.(گنبی،1379)
سازمان بهداشت جهانی، بهداشت روانی را براساس جنبههای زیستی و اجتماعی تعریف میکند. به نظر این سازمان، بهداشت روانی برای فرد استعداد ایجاد روابط موزون با دیگران و استعداد شرکت در تغییرات محیط اجتماعی و طبیعی با استعداد کمک به تغیییرات، به شیوه سازنده، قائل است. همچنین بهداشت روانی ایجاب میکند که بین تمایلات غریزی فرد هماهنگی وجود داشته است در این تعریف هیچ اشارهای به بیماری نشده است.
در تعریف فوق و تعاریف مشابه آن، سازگاری با محیط اهمیت زیادی دارد. طبق این تعریف شخصی که بتواند با محیط(اعضای خانواده، همکاران، همسایگان و بهطور کلی اجتماع) خوب سازگار شود از نظر بهداشت روانی بهنجار خواهد بود. این شخص با تعادل روانی رضایتبخش پیش خواهد رفت. تعارضات خود را با دنیای برون و درون حل خواهد کرد و در مقابل ناکامیهای اجتنابناپذیر زندگی مقاومت خواهد داشت. اگر کسی توان انجام دادن این کارها را نداشته باشد و در نتیجه با محیط خود به شیوه نامناسب و دور از انتظار برخورد کند از نظر روانی بیمارمحسوب خواهد شد، زیرا با این خطر روبهرو خواهد بود که تعارضهای حل نشده خود را به صورت نوروز« اختلالاخفیف رفتاری» نشان میدهد و به شخص نوروتیک تبدیل میشود.( گنجی، 1379)
لوینسون و همکاران سلامت روان را اینچنین تعریف کردهاند:
سلامت روان عبارت است از این که فرد چه احساسی نسبت به خود، دنیای اطراف محل زندگی و اطرافیان دارد مخصوصاً با توجه به مسئولیتی که در مقابل دیگران دارد، چگونگی سازش وی به درآمد خود و شناخت موقعیت مکانی و زمانی خویش.( انصاری، 1374)
کینگز برک بهداشت روانی را چنین تعریف میکند:
تسلط و مهارت در ارتباط صحیح با محیط به خصوص در سه فضای مهم عشق، کار و تفریح.( انصاری، 1374)
کنفرانس بینالمللی بهداشت، که با همکاری سازمان بهداشت جهانی و یونیسف در سال 1988 با شرکت 134 کشور در آلماآتا تشکیل شد سلامت روانی را سلامت کامل جسمانی، روانی،اجتماعی تعریف نموده است و نه فقدان بیماری و ناتوانی.(ادبی، 1379)
در سالهای اخیر انجمن کانادایی بهداشت روانی را در سه قسمت تعریف کرده است.
قسمت اول: نگرشهای مربوط به خود( شامل تسلط بر هیجانهای خود، آگاهی از ضعفهای خود و رضایت از خوشیهای ساده)
قسمت دوم: نگرش های مربوط به دیگران( علاقه به روشهای طولانی و صمیمی، احساس تعلق به یک گروه و احساس مسئولیت در مقابل محیط انسانی و طبیعی .
در این سایت فقط تکه هایی از این مطلب با شماره بندی انتهای صفحه درج می شود که ممکن است هنگام انتقال از فایل ورد به داخل سایت کلمات به هم بریزد یا شکل ها درج نشود
شما می توانید تکه های دیگری از این مطلب را با جستجو در همین سایت بخوانید
ولی برای دانلود فایل اصلی با فرمت ورد حاوی تمامی قسمت ها با منابع کامل
قسمت سوم: نگرشهای مربوط به زندگی( رویارویی با الزامهای زندگی ، پذیرش مسئولیتها، ذوق و توسعه امکانات و علایق خود، توانایی اخذ تصمیمهای شخصی و ذوق یا انگیزه خوب کار کردن( گنجی، 1379)
2-2-1 بنابر تحقیقات انجمن ملی بهداشت روانی
افراد سالم از نظر روان احساس راحتی میکنند. خود را آنگونه که هستند میپذیرند، از استعدادهای خود بهرهمند میشوند در مورد عیوب جسمانی و ناتوانیهای خود شکیبا بوده و از آن ناراحت نمیشوند. آنها وقت کمی را در نگرانی، ترس، اضطراب و حسادت سپری میکنند.
افراد دارای سلامت روان، احساس خوبی نسبت به دیگران دارند، آنها میکوشند تا دیگران را دوست بدارند و به آنها اعتماد کنند. به علایق دیگران توجه میکنند، قدرت روبهرو شدن با نیازهای زندگی را دارند، معمولاً نسبت به اعمال خود احساس مسئولیت میکنند و با مشکلات به همان شیوه که رخ میدهد برخورد میکنند. دارای پندارهای واقعگر درمورد آنچه که میتوانند یا نمیتوانند انجام بدهند هستند. بنابراین آنان محیط خود را تا آنجا که ممکن است شکل میدهند و نیز تا آنجا که ضرورت دارد با آن سازگار میشوند.(بنی جمالی، 1373)
2-3 بررسی ویژگیهای افراد دارای سلامت روان از دیدگاه مکاتب مختلف روانشناسی
2-3-1 دیدگاه مکتب زیستگرایی
مکتب زیستگرایی، در مطالعه رفتار انسان، بیشترین اهمیت را بر بافتها و اعضای بدن قایل است. این مکتب، که پایه اصلی پزشکی را تشکیل میدهد، بیشتر بر بیماری روانی توجه دارند نه بهداشت روانی، زیرا بیماری روانی روانی را جزء سایر بیماریها به حساب میآورد. این مکتب درباره فرد دید تعادل حیات دارد. بهداشت روانی بر طبق این دید عبارت است از نظام متعالی که خوب کار میکند. اگر تعادل به هم بخورد، بیماری روانی ظاهر خواهد شد. بنابراین میتوان رفتار را به پاندولی تشبیه کرد که که بین دو قطب بیماری نوسان دارد و بهداشت روانی بین آن دو قطب جای میگیرد.( گنجی، 1378).
2-3-2 دیدگاه مکتب روانکاوی
روانکاوان معتقدند که مشکلات روانی از تعارضات درونی سرچشمه میگیرد. یکی از نظریات اساس مرکزی، تحلیل روانی ناخودآگاه است که سطح وسیعی از ذهن شامل سائقهای اساسی وبرانگیزنده رفتار فرد را دربرمیگیرد. این بخش در عین حال تجربیات تلخ و امیال غیرقابل قبول را شامل میشود که شخص آنها را به فراموشی سپرده است و یا بایگانی کرده است، امّا کاملاً محو شدهاند. این خاطرات و احساسات سرکوب شده، باعث فشارهای عاطفی کنونی فرد هستند و باهمان شدت اصلی خود یا لباس مبدل بروز میکنند. از نظر تئورریسینهای روانکاوی، سلامت روانی به معنای نبود علائمی است که دلالت بر اختلالات مانند اضطراب و افسردگی میکند.(بنی جمالی، 1373)
روانکاوان معتقدند که فرد باید بتواند بین سه عضو شخصیت( نهاد، من، من برتر) تعادل برقرار کند. بنابراین، اگر بین نهاد و من برتر تعارض به وجود آید بیماری روانی ظاهر خواهد شد. بدین صورت من باید بتواند بین تعارضهای نهاد و منبرتر تعادل بهوجود آورد.( گنجی، 1378)
از دیدگاه کارل یونگ، فرایندی که موجب یکپارچگی شخصیت انسانی میشود مزیت یافت یا تحقیق خود است.
این فرایند خود شدن، فرایندی طبیعی است این گرایش چنان نیرومند است که یونگ آن را غریزه مینامد. در انسان مزیت یافته بر هیچیک از وجود شخصیت مسلط نیست، نه هوشیار و نه ناهوشیار. افراد سالم از شخصیتی برخوردارند که یونگ آن را شخصیت مشترک، خوانده است. چون دیگر هیچ جنبه شخصیت به تنهایی حاکم نیست.( گنجی، 1378)
اریکسون سلامت روانشناختی را نتیجه عملکرد قوی و قدرتمند سن میداند. من عنوان مفهومی است که نشاندهنده توانایی یکپارچهسازی اعمال و تجارب شخص به صورت انطباقی وسازشی است، من تنظیمکننده درونی روان است که تجارب فرد را سازماندهی میکند و در نتیجه از انسان در مقابل فشارهای نهاد و من برتر حمایت میکند. هنگامی که رشد انسان و سازماندهی اجتماعی به نحو متناسب هماهنگ شود در هر کدام از مراحل رشد روانی- اجتماعی، تواناییها و استعدادهای مشخصی ظهور مینماید درواقع به عقیدهی اریکسون سلامت روانشناختی هر فرد به همان اندازه است که توانسته است توانایی متناسب با هر کدام از مراحل زندگی را کسب کند.( خدارحیمی، 1374)
به عقیده آدلر، زندگی بودن نیست بلکه شدن است. آدلر به انتخاب، مسئولیت و معناداری مفاهیم در شیوه زندگی اعتقاد دارد و شیوه زندگی افراد را متفاوت میداند. محرک اصلی رفتار بشر، هدفها و انتظار او از آینده است. فرد سالم در زندگی هدفمند و غایتمدار است و اعمال او مبتنی بر تعقیب این اهداف است. عالیترین هدف شخصیت سالم، تحقق خویشتن است. از ویژگیهای دیگر سلامت روانشناختی این است که فرد سالم همواره به بررسی ماهیت اهداف و ادراک خویش میپردازد و اشتباهاتش را برطرف میکند. فرد خالق عواطف خودش است نه قربانی آنها. آفرینشگرایی و ابتکار فیزیکی از ویژگیهای دیگر این افراد است فرد سالم از اشتباهات اساسی شامل تعمیم مطلق، اهداف نادرست و محال، درک نادرست و توقع بیمورد از زندگی، تقلیل یا انکار ارزشمندی خود و ارزشها و باورهای غلط میباشد.(شاملو،1378)
2-3-3 از دیدگاه رفتارگرایی
دیدگاه رفتارگرایی معقتد است که بهداشت روانی به محرکها و محیط وابسته است. بدین ترتیب آنچه را که مکاتب دیگر بیماری روانی به حساب میآورند از دید رفتار گرایان، رفتاری است که مانند سایررفتارها آموخته شده است. بهطور مسلم این رفتاری که در برخی موقعیتها بهطور طبیعی اتخاذ و پذیرفته میشود مطابقت نمیکند. با این همه رفتار آموخته میشود. بهطور کلی از دیدگاه رفتارگرایی، کسی دارای بهداشت روانی است که رفتارش به محیط معینی، با نوعی بهنجاری رفتاری سازگاری دارد.( گنجی، 1379)
2-3-4 دیدگاه انسانگرایی
این دیدگاه معتقد است که بهداشت روانی یعنی ارضای نیازهای سطوح پایین و رسیدن به سطح خودشکوفایی، هر عاملی که فرد را در سطح ارضای نیازهای سطوح پایین نگهدارد و از خودشکوفایی، او جلوگیری کند، اختلال رفتاری به وجود خواهد آورد. یکی از مشهورترین انسانگرایان آبراهام مزلو معتقد است که برای داشتن سلامت روانی تا اندازهای باید انعطافپذیر بود با واقعیت آنقدر فاصله گرفت که بتوان بیشترین خود مختاری را به دست آورد. این فاصله گرفت یا رها شدن از واقعیت به معنی بیعلاقگی یا طرد نیست، بلکه شبیه تحلیل،کسب آگاهی و قبول تجربه روانی و ذهنی فرد است.( گنجی، 1379)
راجرز برای شخصیت سالم از خود پنداره مثبت و سالم سخن به میان میآورد و خصایصی را بر میشمرد از جمله:
1- پذیرش احساسات
2- عزت نفس
3- ارتباط خوب با دیگران
4- زندگی کامل در زمان حال
5- ادامه یادگیری چگونه آموختن
6- ذهن بازداشتن نسبت به افکار خود
7- توانایی تصمیمگیری مستقل
8- خلاقیت
(شعارینژاد، 1371)
2-3-5 دیدگاه شناختی
طبق این دیدگاه سلامت روان داشتن سازگاری خوب یا احساس خوب بودن است بویژه هنگامی که این نوع سازگاری یا احساس یا معیارهای جامعهای که فرد در آن زندگی میکند همخوانی داشته باشد.( نجات، 1378)
2-3-6 دیدگاه بومشناختی
دیدگاه بومشناختی که به مطالعهی محیطهای زندگی موجودات زنده و مطالعه روابط بین این موجودات با یکدیگر میپردازد معتقد است که عوامل موجود در محیط فیزیکی مثل سرو صدا، آلودگی هوا، افزایش جمعیت، کوچکی محل سکونت و به خطر افتادن حریم، میتوانند بهداشت روانی فرد را به خطر اندازد. بنابراین اگر شرایط محیطی مساعد و مناسب باشد و فرد بتواند سازگاری یابد دارای سلامت روانی خواهد بود.( گنجی،1379)
2-4 تعریف مهارتهای زندگی
گازدا، چایلدزر و بروکز(1987) مهارتهای زندگی را چنین تعریف کردهاند: همه مهارتها و آگاهیهایی که لازمه زندگی مؤثر هستند و در چهار زمینه زندگی، خانوادگی، تحصیلی، اجتماعی وشغلی لازم و ضروریاند. بهطوریکه از این زمینهها قابل تعریف و قابل اندازهگیری بهصورت عینی میباشد.( گازدا و همکاران، 1978)
2-5 مبنای تئوریکی برنامه آموزش مهارتهای زندگی
پایه مطالبی که در آموزش مهارتهای زندگی بهکار برده میشود، اطلاعاتی است که نحوه یادگیری کودکان و نوجوانان از طریق مشاهدهی رفتار دیگران و پیامدهای آن به دست میآید و درواقع مبتنی بر نظریه یادگیری اجتماعی بندورا(1977) میباشد.(بندورا، 1977)
در نظریه یادگیری اجتماعی«بندورا» یادگیری فرایندی فعال و مبتنی بر تجربه است و به همین جهت کودکان در جریان یادگیری و آموزش، فعالانه به امر یادیگری مهارتهای زندگی میپردازند، بنابراین در این آموزش از روشهایی که شرکت فعال کودکان و نوجوانان در امر آموزش تحصیل میبخشد، استفاده میشود. این شیوهها شامل گروههای کوچک یا گروههای دوتایی، بارش فکری، ایفای نقش و بحث و مناظره میباشد.( سازمان بهداشت جهانی،1377)
در تئوری یادگیری شناختی نوین که مبتنی بر مدل عملکرد سا لم روانی انسان است سه اصل مطرح میشود: فرض یا اصل اول این است که کودک زندگی خود را با یک توانایی ذاتی جهت عملکرد روانی سالم آغاز میکند. این توانایی ذاتی شامل تمایل به یادگیری و انگیزش جهت رشد و شکوفایی تواناییهای بالقوه در جهت کسب زندگی اجتماعی سالم میباشد. بنابراین در این دیدگاه، عزتنفس بالا فطری است و نیاز به یادگیری و رشد و افزایش ندارد. فرضیه یا اصل دوم این تئوری آن است که بزهکاری و دیگر رفتارهای انحرافی از طریق یادگیری حاصل میشوند. در این میان نقش خانواده بسیار مهم است. بدین معنا که در معرض شرایط تعارض و اختلاف قرار گرفتن و دیگر اشکال ناسالم عملکرد خانواده و والدین مؤثر هستند. همچنین نوجوان در شرایطی است که هر عاملی را که متفاوت و یا در تعارض با الگوی او باشد، دریافت نماید، دچار احساس ناامنی مانند خشم، اضطراب و افسردگی خواهد شد. بنابراین هر زمان که الگوی نوجوان دستخوش دگرگونی شود یا مورد تهدید قرار گیرد، او بهطور ناخودآگاه احساس ناامنی خواهد نمود و این احساسات بعدها به صورت رفتارهای انحرافی مانند بزهکاری، سوءمصرف مواد مخدر و شکست تحصیلی نمایان خواهد شد. بنابراین اگر نوجوانان یک سیستم شناختی ناآشنا را به طرح شناختی اولیه خویش ضمیمه نکنند در آن صورت توانایی ذاتی و فطری آنان جهت عملکرد سالم طبیعی و رفتار تکامل یافته، عزت نفس و سلامت عاطفی تکامل خواهد یافت. اصل سوم آن است که هر توانایی ذاتی کودک برای سلامتی و عملکرد روانی تکاملیافته میتواند در جهت رفتار بزهکارانه و خودتخریبی برانگیخته شود. بنابراین اگر شیوه اصلی موجود باشد نوجوانان میتوانند توانایی خویش را به کار اندازند و از این طریق عملکرد روانی سالم و طبیعی خویش را بدست آورند.( کلی، 1993)
اصل سوم تئوری یادگیری شناختی نوین براساس مطالعات و تحقیقات برنامههای پیشگیرانه میباشد«میلز» معتقد است که جوانان خطرآفرینی که در برنامههای پیشگیرانه شرکت نمودهاند، سطوح بالاتری از عملکرد روانی سالم نشان دادهاند. در انواع روابط مثبت، سالم و سازنده با بزرگسالان معلمان و همسالان درگیر شدند. همچنین در نگرشهای مثبت، توانایی حل مسأله منطقی- عقلانی، رفتار اجتماعی، انگیزش در دستیابی به اهداف تحصیلی و سبک زندگی بهنجار و سالم بهبود نشان دادند.(میلز،1987)
برنامه آموزش مهارتهای زندگی توسط«گیلبرت.جی.بوتوین» گسترش یافته است. «بوتوین» پروفسور روانشناسان عضو دپارتمان بهداشت عمومی و روانپزشکی است. وی به عنوان یک دانشمند رفتارگرا در زمینه ترویج بهداشت و پیشگیری مشهور است. «بوتوین» تحقیقات وسیعی در برنامههای پیشگیری مبتنی بر مدرسه در بیش از 300 مدرسه و 400 هزار دانشآموز انجام داده است. اخیراً در زمینه پیشگیری از خشونت و سوءمصرف مواد در نوجوانان فعالیت داشته است به طوری که فعالیتهای اصلیاش شامل تحقیق، آموزش تخصصی و آموزش عمومی میباشد. برنامه آموزش مهارتهای زندگی توسط«بوتوین» جهت پیشگیری از سوءمصرف موادمخدر، سیگار کشیدن و نوشیدن الکل تدارک دیده شده است. این برنامه جهت آموزش اطلاعات در مورد مواد و داروها، نگرشها و هنجارهای مربوط به مواد و مهارتهای مقاومت در برابر تأثیرات اجتماعی و ترویج و رشد مهارتهای خود مدیریتی و مهارتهای بین فردی میباشد. در واقع بخش اول آموزش، مجموعه مهارتهای خود مدیریتی عمومی یا کلی را آموزش میدهد. بخش دوم مهارتهای بین فردی و سومین بخش اطلاعات و مهارتهای ویژه مشکل سوءمصرف مواد را آموزش میدهد. اولین و دومین بخش جهت افزایش شایستگیهای فردی برای کاهش انگیزش دانشآموزان بهمنظور مصرف مواد مخدر و کاهش آسیبپذیری ایشان نسبت به تأثیرات اجتماعی که مصرف مواد را ترویج میدهد، میباشد. سومین بخش در مورد وسایلی که مستقیماً به مصرف مواد مرتبط هستند به دانشآموزان آگاهی میدهد در ضمن آموزش مهارتهای مقاومت در برابر فشار اجتماعی جهت مصرف مواد و افزایش نگرشها و هنجارهای ضد مواد مربوط به این بخش میباشد. درواقع در این برنامه، مهارتهای رفتاری شناختی با استفاده از ترکیبی از روشها مانند ایفای نقش، تمرین رفتاری، نمایش، پسخوراند(فیدبک) تقویت اجتماعی(تحسین و تمجید) و تمرین تکالیف رفتاری در منزل آموزش داده میشوند. تحقیقات گوناگون تأثیر مثبت این برنامه را در کاهش سوءمصرف مواد بین دانشآموزان تأیید کردهاند.(بوترین، 2001)
آموزش مهارتهای زندگی«بوتوین و تورتو»(1988) که برجمعیتهای مادی اعتبار یابی شده است، مبتنی بر رویکرد تأثیرات اجتماعی(نفوذ و فشار اجتماعی) و تئوری یادگیری اجتماعی است و مدلی در زمینه پیشگیری میباشد.«بوتوین» و همکارانش چندین مطالعه در رابطه با نتایج برنامه آموزش مهارتهای زندگی انجام دادهاند و به نتایج مثبتی در این زمینه دست یافتهاند.(کرس و الیاس،1993)
اجزاء مهارتهای زندگی شامل مهارتهای خود مدیریتی و مهارتهای اجتماعی میباشد. مهارتهای خود مدیریتی فردی شامل توانایی تصمیمگیری و حل مسأله، آگاهی از تأثیرات اجتماعی و مقاومت در برابر آن، مقابله با اضطراب، خشم و ناکامی، تعیین هدف، خودرهبری و خودتقویتدهی میباشد. مهارتهای اجتماعی نیز بخشی دیگر از مهارتهای زندگی است که شامل برقراری ارتباط اجتماعی، مهارتهای جرأتمندی کلامی و غیرکلامی، احترام گذاشتن و افزایش شایستگی دانشآموزان میباشد.(بوتوین و کانتور، 2000)
پروژه آموزش مهارتهای زندگی یکی از برنامههای روانی«سازمان بهداشت جهانی» (WHO) برای نسل نوجوان در مدارس میباشد. این برنامهها که در سطح محلی و بینالمللی در جهان انجام میپذیرد شامل رشد و گسترش آموزش مهارتهایی در زمینه زندگی شامل مهارتهای ارتباطی، تصمیمگیری، تفکر انتقادی، همدلی و مقابله با استرس میباشد. آموزش مهارتهای زندگی در جهت افزایش بهداشت روانی در مدارس طرحریزی میشود. این برنامه آموزش به کودکان و نوجوانان کمک میکند تا مهارتهای مورد نیاز در برخورد با نیازها و چالشهای زندگی جدید را کسب کنند. این مهارتها، آنها را در مقابل استرسها و فشارهای زندگی که ممکن است سلامتی آنها را در معرض خطر قرار دهد، محافظت میکند.«سازمان بهداشت جهانی» اولین گزارش خود را از خدمات بهداشتی مربوط به مدرسه در سال 1950 گزارش نمود. چندین دهه، بعد، اولین دادههای معنادار از برنامه آموزش مهارتهای زندگی مطرح گردید که به اهمیت نقش مدارس در کمک به کودکان و نوجوانان درکسب مهارتهای زندگی جهت تأمین و افزایش سطح سلامت روانی اشاره شد.(سازمان بهداشت جهانی،1997)
2-6 اهمیت مهارتهای زندگی در سلامت روان
رشد انسان در زمینههای روانی، اجتماعی، جسمانی، جنسی، شغلی، شناختی، ایگو«خود»، اخلاقی و عاطفی صورت میگیرد. هریک از زمینهها نیازمند مهارت توانایی میباشد. درواقع میتوان گفت که تکامل مراحل رشدی وابسته به مهارت و برتری در مهارتهای زندگی است. زمانی که افراد مهارتهای زندگی اساسی را کسب نمایند در عملکرد بهینه خود پیشرفت میکنند. آموزش مهارتهای زندگی نقش اساسی را در بهداشت روانی ایفا میکند و البته زمانی که در یک مقطع رشدی مناسبی ارائه شود نقش برجستهتری خواهد داشت. بهطور یقین میتوان گفت که بسیاری از نوروزها و سایکوزها ناشی از نقص در رشد مهارتهای زندگی اساسی است. درواقع آموزش مهارتهای زندگی نقش درمانی دارد.(گیتنز،گازدا، دارن،1996)
آموزش مهارتهای زندگی با ارتقاء بهداشت روانی و آمادگی رفتاری، فرد را به رفتاری سالم و اجتماعی مجهز میکند. مفهوم آمادگی به سه عامل بستگی دارد:
1- تواناییهای روانی- اجتماعی فرد که با یادگیری و تمرین مهارت های زندگی ایجاد میشود.
2- احساس کفایت و کارآمدی فرد در زمینه مهارتهای زندگی
3- قصد و تمایل فرد به اجرای مهارتها، فرض بر این است که برای دست یافتن به رفتارهای سالم بهداشتی و پیشگیری، در درجه اول باید بر سلامت روانی و آمادگی رفتاری فرد اثر گذاشت.
به این منظور، برنامه آموزش مهارتهای زندگی باید به صورت مداخله درازمدت انجام شود. مداخلههای کوتاهمدت مثلاً مداخلههای چند هفتهای، آثار کوتاهمدت بر بهداشت روانی دارد. مداخلههای کمی طولانیتر، مثلاً مداخلههای چند ماهه، بر سلامت روان، مهارتها و تمایلات رفتاری، احساس خودکارآمدی و کفایت، اثر میگذارند. تنها از مداخلههای طولانی مدت یعنی مداخلههایی که چند سال به طول میانجامد، انتظار میرود که سلامت روان را بهبود بخشند و برآمدگی رفتاری اثر گذارند و در نتیجه تغییراتی در رفتارهای سالم و رفتارهای اجتماعی ایجاد نمایند.(سازمان بهداشت جهانی، 1377)
افراد دارای سلامت روان چندین ویژگی دارند که عبارتند از :
1- پذیرش خود و دوست داشتن خویش: این ویژگی در برگیرنده دو مفهوم خود پنداره(تصوری که فرد از خودش دارد) و عزت نفس(پذیرش و قبول خود) میباشد.
چنانچه این دو مفهوم همراه با هم باشند، تکمیلکننده اولین بخش از سلامت روانی(پذیرش و دوست داشتن خود) هستند.
2- برقراری روابط با دیگران: زمانی که فرد خودپنداره و عزتنفس مثبتی داشته باشد و خود را بپذیرد و دوست داشته باشد آنگاه به خوبی خواهد توانست با دیگران ارتباط مناسب برقرار کند.
3- مقابله با نیازهای زندگی: مقابله با نیازها و احتیاجات زندگی و کنترل الزامات و چالشهای زندگی بخشی از سلامت روانی است. این الزامات از جانب والدین، خانواده، دوستان، مدرسه، فعالیتها، مشاغل و غیره میباشد. نکته اساسی در این زمینه موضوع مدیریتی استرس میباشد. زمانی که افراد تحت استرس هستند، باید مهارتهای مقابلهای لازم را داشته باشند تا بدین وسیله بتوانند، اثرات استرس بر جسم و روان را کاهش دهند. چنانچه استرس مدیریت شود(کاهش یابد و کنترل شود) و مهارتهای مقابلهای مؤثر موجود باشد، فرد بهتر قادر خواهد بود تا با نیازها و چالشهای زندگی مقالبه نماید.
4- بروز مناسب هیجانات: افراد باید بتوانند هیجانات خود را شناسایی کنند و آن احساساست را بهطور مناسب بروز دهند، در غیر این صورت، سلامت روانی خود فرد و همچنین دیگران در معرض آسیب قرار خواهد گرفت.(وایت، 2001)
همانگونه که«بروکز» اشاره کرده است، رویکرد مهارتهای زندگی یک چهارچوب سازمانیافتهای را برای مراکز مشاوره و بهداشت روانی فراهم میکند و یک عنصر آموزشی کلیدی و مهم برای مدارس ابتدایی و دبیرستان میباشد. بنابراین رویکرد مهارتهی زندگی برای بسیاری از موقعیتها و موضوعات متنوع و گوناگون کاربرد علمی دارد. بطوریکه مجموعه وسیعی از تحقیقات و پیشینه تئوریکی و نظری از اثربخشی و کاربرد پذیری رویکرد مهارتهای زندگی جهت مداخلات مشاورهای بهداشت روانی حمایت میکنند.(بروک،1984)
بنابراین برنامه مهارتهای زندگی یک مدل آموزشی است که در کارها و فعالیتهای گروهی سازمانیافته به منظور رشد و مهارتهای علمی که برای زندگی روزمره ضروری هستند کاربرد دارد. به همین جهت شرکت فعال اعضای گروه برای یادگیری مهارتهای زندگی امری ضروری هستند، چراکه روش مهارتهای زندگی مبتنی بر یادگیری تجربی است و یادگیری مؤثر با فعالیت، مشاهده شرکتکنندگان دیگر و دریافت فیدبک در نظر میگیرد. در نتیجه محتوای مهارتهای زندگی به جای یادگیری آموزش معلم مدار، یادگیری تجربی و علمی است که مکانیزم اساسی آن تغییر رفتار افراد است به نحوی که این یادگیریها میتواند به موفقیت خارج از گروه انتقال یابد. در اصل اثربخشی روش مهارتهای زندگی به دلیل تأکید آن بر جنبههای عینی شامل درگیری و شرکت فعال افراد، رفتارهای قابل مشاهده و نمایش عینی عقاید نظری یا انتزاعی میباشد.(ویکساچ،1996)
2-7 ابعاد مهارتهای زندگی
«بروکز» یک نقش اساسی ومهم را در رشد تئوری مهارتهای زندگی، بوسیله تحقیقش که منتج به یک طقهبندی از مهارتهای زندگی مبتنی بر رشد انسان شده است، ایفانموده است. وی پس از مرو تئوریهای رشدی مربوط به عوامل عاطفی، شناختی، اخلاقی، هوشی، جسمانی- جنسی، روانی، اجتماعی، شناختی و شغلی. به 305 نوع مهارتهای زندگی دست یافت. و در نهایت به چهار طبقه ارزشمند از مهارتهای زندگی دست یافت که متناسب با سنین مختلف(کودکی،نوجوانیو بزرگسالی) میباشد و کاربردهای بسیار مؤثری را در امر مشاوره دارد. بنابراین براساس مدل طبقهبندی«بروکز»ابعاد مهارتهای زندگی شامل موارد ذیل میباشند:
1- مهارتهای مربوط به ارتباط بین فردی/روابط انسانی
2- مهارتهای مربوط به حل مسأله/ تصمیمگیری
3- مهارتهای مربوط به سلامت جسمانی/ حفظ سلامتی
4- مهارتهای مربوط به رشد هویت/ هدف در زندگی
طبق نظر«بروکز» به نقل از«گینتر»(1999) این طبقات کمی با هم ارتباط دارند. در ضمن دارای ماهیتی پویا هستند به طوریکه تغییر در یکی از زمینهها و ابعاد، میتواند تأثیر مثبت یا منفی روی زمینههای دیگر داشته باشد.(گینتر،1999)
«نلسون- جونز» در کتاب درمان و مشاوره مسئولیتپذیری فردی(1987) مهارتهای زندگی را در چهار بعد سلامت روانی طبقهبندی کرده است که عبارتند از:
1- مسئولیتپذیری
2- واقعگرایی
3- وابستگی و ارتباط مناسب
4- فعالیت ارزشمند، مفید و رضایتبخش
در کشور ما به نظر میرسد مهارتهای عمده مورد نیاز عبارتند از:
2-7-1 مهارتهای اجتماعی شامل
– مهارتهای ایجاد ارتباط با دیگران و تداوم آن
– شناخت خودآگاهی از احساس خود دیگران
– مهارتهای دوستیابی
– مهارتهای سازگاری با محیط